الی زامبی ای که مادرش در بچگی به هوای سیندرلا دوخته بود رو هنوز داره. مغز و قلب رو میچسبونه به هم و موی اندی وارهول که از دستفروش های روی پل خریده بود رو میذاره روی سر موجودی که آفریده. وقتهایی شبی رو با جارموش میرقصه, واسش قارچ سوخاری درست میکنه, میخنده و میخوابه. سام به تماشای خوشحالی معشوقه ش نشسته در حالی که ناخن های دستشو قورت میده, سرفه میکنه... داستان ما خنده دار نیست ولی هروقت دوست داشتین بخندین و تهشم گفتم که اسامی تزئینی ست.
نزدیک در دسشویی فقط گفت این محافظه کاری احمقانه از بابت اسامی, بازی جدیدته؟!
تو فکرِ بدبختیِ تازه م بودم که برای ادامه ی داستانم باید چیزی در حدِ جارموش بنویسم که برگشت. سسِ حار جداً رو گرفت دستش و نشست پای سوسیسا, هرچند نمیدونم آدم پای سوسیس میشینه یا سرش. شایدم در چنین شبی باید نشست پیشِ هرچیزی.
من نه عاشق سوسیسم نه تخم مرغ. من فقط عاشق اونم و سوسیس تخم مرغ غمگین ترین غذای دنیاست.حالا میگفت ولش کرده رفته پی کسی. گذاشتم بخوابه و پیشش بودم تا صب. مثل آدم خوابید, حتی شاید لبخندی, حرفی که یادم نمونده, بالاخره منم خوابم میبره. بیدار که شد چشش به دیوار که افتاد یهو هق و هق و هق. پوووف ازین بیدار شدنا که میبینی هنوز همونیه که هست.
در آن خوابی که بودیم, حتی اگر رویایی هم در کار نمی بود باز میپرسیدم کدوم گاوی مارو بیدار کرد؟
:: بازدید از این مطلب : 0
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0