نوشته شده توسط : بی گوک

الی زامبی ای که مادرش در بچگی به هوای سیندرلا دوخته بود رو هنوز داره. مغز و قلب رو میچسبونه به هم و موی اندی وارهول که از دستفروش های روی پل خریده بود رو میذاره روی سر موجودی که آفریده. وقتهایی شبی رو با جارموش میرقصه, واسش قارچ سوخاری درست میکنه, میخنده و میخوابه. سام به تماشای خوشحالی معشوقه ش نشسته در حالی که ناخن های دستشو قورت میده, سرفه میکنه... داستان ما خنده دار نیست ولی هروقت دوست داشتین بخندین و تهشم گفتم که اسامی تزئینی ست.

نزدیک در دسشویی فقط گفت این محافظه کاری احمقانه از بابت اسامی,  بازی جدیدته؟!

تو فکرِ بدبختیِ تازه م بودم که برای ادامه ی داستانم باید چیزی در حدِ جارموش بنویسم که برگشت. سسِ حار جداً رو گرفت دستش و نشست پای سوسیسا, هرچند نمیدونم آدم پای سوسیس میشینه یا سرش. شایدم در چنین شبی باید نشست پیشِ هرچیزی.

من نه عاشق سوسیسم نه تخم مرغ. من فقط عاشق اونم و سوسیس تخم مرغ غمگین ترین غذای دنیاست.حالا میگفت ولش کرده رفته پی کسی. گذاشتم بخوابه و پیشش بودم تا صب. مثل آدم خوابید, حتی شاید لبخندی, حرفی که یادم نمونده, بالاخره منم خوابم میبره. بیدار که شد چشش به دیوار که افتاد یهو هق و هق و هق. پوووف ازین بیدار شدنا که میبینی هنوز همونیه که هست.

در آن خوابی که بودیم, حتی اگر رویایی هم در کار نمی بود باز میپرسیدم کدوم گاوی مارو بیدار کرد؟



:: بازدید از این مطلب : 2
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 مرداد 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بی گوک
الفِ عزیزم؛
داشتم الکی میخوندم از جورابای تا به تام/ روی مدارک دانشگام/ با..
که برق رفت.
توی تاریکی شروع کردم به دیدنِ سفیدترین چیزها, که حق هم داشتم چون چیزِ دیگه ای به چشم نمیومد.
بینِ سفیدیای کم واست از دور دست تکون میدم که بفهمم مایع جدیدی که خریدیم قابلیت سفیدکنندگی هم داره یا نه؟!
سارا
تهران/ مرداد نود و هفت


:: بازدید از این مطلب : 3
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 مرداد 1397 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد